-
نامه لحظه هایم....
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 14:51
نامه لحظه هایم.... با اینکه اینجا شلوغ است این نامه را می نویسم در خنده ها می گدازم از گریه ها می نویسم در این حوالی غریبم بی تو من جایی ندارم تنها تو را می شناسم تنها تو را می نویسم عطرنگاه تو جاریست در کوچه های خیالم یاد تو می افتم ای عشق من از تو می نویسم با اینکه در لحظه هایم جای عبور تو خالیست تکرار نام تو زیباست...
-
تنهام نزار ...
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 14:43
ما همدیگر را در آن جاده سرسبز دیدیم و با یک نگاه عاشق و دل باخته هم شدیم و با هم سوگند یاد کردیم که برای همدیگر بمانیم و نگذاریم کسی ما را از هم جدا کند و با هم در آن جاده سرسبز قدم می زدیم و از آرزوهایمان برای یکدیگر می گفتیم مدتی گذشت و من آنقدر دوستت داشتم و عاشقت بودم که یک دفعه از این رو به آن رو شدی و کم کم...
-
اگر ...
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 21:42
اگر یک گل بودم آیا تو برگ آن گل میشدی ؟ خاکی که برای برگهای قرمزم جون وخون میداد میشدی ؟ اگر یک من گل بودم آیا تو هم ابربارانی میشدی ؟ و به خاطره اینکه ازمن دور بودی گریه میکردی ؟ اگر من یک گل بودم مرا می چیدی ؟ و مرا در گلخانه اتاق خودت همیشه در کنارت نگاه میداشتی ؟ اگر به یگ گل این همه ارزش قائل شوی ،،، آنرا بیشتر...
-
روزی تو خواهی امد
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 18:15
روزی تو خواهی امد با چشمانی که عشق در پیاله های شیرین آن موج می زند . با دستانی پر از عطوفت و دامانی پر از سخاوت . روزی که باران عشقت را بر تن خسته من می باری و من در میان مهربانی های تو گم می شوم . روزی خواهی امد تا کشتی شکسته قلبم در ساحل مهر تو پهلو بگیرد و تن خسته من سال ها درد بی کسی را در سینه تو جای می گذارد ....
-
رفتنت آغاز ویرانیست
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 18:12
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشمهایم بی تو بارانی ست حرفش را نزن آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو راهمان با اینکه طولانی ست حرفش را نزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانی است حرفش را نزن خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی این شکستن...
-
بی تو اما عشق بی معناست
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 18:03
بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟ دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟ آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟ تو ، خودت را هدیه ام کردی ، ولی من هم شعرهایم را که بی پرواست ، می دانی؟ هر چه می خواهیم – آری – از همین امروز از همین امروز ، مال ماست ، می دانی؟ گرچه من ، یک عمر همزاد عطش...
-
این سوی زندگی
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 17:57
این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت ! این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق ! به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟ سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟ چه زیباست لحظه ای که من به سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود ! چه زیباست لحظه ای که سر نوشت با دسته...
-
انتظار
جمعه 22 شهریورماه سال 1387 18:17
در کلبه تنهایی من چیزی جز انتظار نیست . دیوار های کلبه ام دیگر واژه های انتظار را خوب نمی فهمند . پنجره کلبه ام به روح پاییزی عادت کرده است و می داند ، از اشکهایم می فهمد که انتظارم برای کیست . نیلوفر های کنار پنجره ام برای آمدنت دست دعا بلند کرده اند . کبوتر سفید بام کلبه ام می داند انتظار تو را می کشم . می رود تا...
-
یک غم و صد تنهایی
جمعه 22 شهریورماه سال 1387 18:16
یک غم و صد تنهایی دلم نمی سوزد به یاد آن روزها و شب هایی که برایت شعر می سرودم به یاد آن شب هایی که ستاره ای پیدا کردم و اسم تو را روی آن گذاشتم . باز نگاهم به آسمان خیره شد و اسم تو را صدا زدم ، ولی هیچوقت صدایی از تو نیامد . بمان همان جایی که خنده هایت بهاری اند و اشک هایت پاییزی و من اینجا در گذشته تو فراموش شده ام...
-
دیگه دلتنگ نمی شوم
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 16:40
دیگه دلتنگ نمی شوم. شاید زیادی خودم را درگیر کردم. با این حال هنوز دوست داشتن کارمن است.شاید روزی برسد که دیگر دلتنگی برای من بی معنی شود.فکر کنم آن روز خیلی سرد و بی روح باشم.ولی برای خودم و سادگیم متاسفم وبرای ... تاسفی که تا آخر عمر همراه من است. ولی به جای دلتنگی همیشگی ... حسرت جایش را گرفته . حسرت همه چیز و همه...
-
تو را آرزو کردم
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 16:37
بعد از رفتنت دستان منتظرم را در باغچه احساس تو کاشتم تا که به وقتآمدنت درختی شود از چشم انتظاری های من.و تمام خاطرات کخنه ات را قاب کردم و بر دیوار احساس فرو ریخته ام آویختم تا تو بیایی. هر چند که بغض و کینه همچون پیچکی بر استواری های تن زخمی دا شکسته ام پیچیده لیک هنوز سحرگاهان اشک قربانی میکنم تا تو بیایی و بعد از...
-
سکوت، اشک وغم
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 16:10
کنار پنجره ایستاده بودم و به آسمان آبی نگاه میکردم. لحظه ای چشم به کسی افتاد که جلوی در خانه ام نشسته بود. در خانه را باز کردم و رفتم پیشش کنارش نشستم. از او پرسیدم اسمت چیه؟ اهل کجایی؟ چرا اینجا نشستی؟ اما جوابی نداد به من نگاه کرد و آهی بی صدا کشید. گفتم شاید خسته است و نمی تواند حرف بزند. او را با خودم به داخل خانه...
-
کلبه تنهایی من
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 16:30
در کلبه تنهایی من چیزی جز انتظار نیست . دیوار های کلبه ام دیگر واژه های انتظار را خوب نمی فهمند . پنجره کلبه ام به روح پاییزی عادت کرده است و می داند ، از اشکهایم می فهمد که انتظارم برای کیست . نیلوفر های کنار پنجره ام برای آمدنت دست دعا بلند کرده اند . کبوتر سفید بام کلبه ام می داند انتظار تو را می کشم . می رود تا...
-
یک غم و صد تنهایی...
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 16:23
یک غم و صد تنهایی دلم نمی سوزد به یاد آن روزها و شب هایی که برایت شعر می سرودم به یاد آن شب هایی که ستاره ای پیدا کردم و اسم تو را روی آن گذاشتم . باز نگاهم به آسمان خیره شد و اسم تو را صدا زدم ، ولی هیچوقت صدایی از تو نیامد . بمان همان جایی که خنده هایت بهاری اند و اشک هایت پاییزی و من اینجا در گذشته تو فراموش شده ام...
-
هدیه...
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1387 15:44
من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر. من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد. من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و...
-
حد دوست داشتن
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1387 15:37
ای کاش می توانستم نشان دهم، I wish l could make you. که تا کجا دوستت دارم. Understand how l love you همیشه در جستجو هستم، l am always seeking but اما نمیتوانم راهی بیابم... cannot find a way…. به آن آنی در تو عاشقم، l love in you a something که تنها خود کاشف آنم that only have descovered آنی فراتر از تویی که دنیا می...
-
سکوت
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 16:20
سکوت، سکوت کردی سکوتی تلخ سکوتی که حتی نگفتی برای چه از کنارم می روی با رفتنت بغضم ترکید و سکوتی که آن همه مدت با من بود شکست .آنقدر اشک ریختم تا قلبم کمی آرام گرفت . چون تازه فهمیدم تو را در کنارم احساس نمی کنم همیشه چشمانم به در بود تا روزی بیایی تا این سکوت لعنتی بشکند و به تو بگویم چقدر دوستت دارم و به داشتنت در...
-
هس میکنم پیش منی ...
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 16:16
هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی، دوباره گریم می گیره انگار تو آغوش منی روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه، با اینکه نیستی پیش من انگار دستات تو دستامه بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم، اشک تو چشام حلقه میشه دوباره تنها میشینم قول بده وقتی تنها میشم بازم بیای کنار من، شبای جمعه که میاد بیای سرِ...
-
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 16:13
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی تمام آخرت خویش را تباه کنیم به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم و خنده، ...به فرهنگ مرده...
-
ای کاش ...
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 15:17
ای کاش می توانستم نشان دهم، I wish l could make you. که تا کجا دوستت دارم. Understand how l love you همیشه در جستجو هستم، l am always seeking but اما نمیتوانم راهی بیابم... cannot find a way…. به آن آنی در تو عاشقم، l love in you a something که تنها خود کاشف آنم that only have descovered آنی فراتر از تویی که دنیا می...
-
باز امشب از خیال تو غوغاست دلم
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 15:14
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست از چشم من ببین که چه غوغاست در دلم من نای خوش نوایم و خاموشم ای دریغ لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم دستی به سینه ی من شوریده سر گذار بنگر چه آتشی ز تو...
-
نازنینم ...
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 21:20
نازنینم !تو برایم هنوز بهترین حضور هستی ، در بهترین قاب دنیا . من و تو می توانیم دوباره عاشق شویم قبل از اینکه باران از پیچ این کوچه بگذرد . تن غربت زده جوانی ام از عشق تو گم شد و این نوشته زخمی بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت . من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها...
-
سادگی مرا ببخش
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 21:13
سادگی مرا ببخش که خویش را تو خوانده ام *** برای برگشتن تو به انتظار مانده ام سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام *** تو را به انگشتر شعر مثل نگین نشانده ام به من نخند و گریه کن چرا که جزء نیاز تو *** هر چه نیاز بود و هست از در خانه رانده ام اگر به کوتاهی خواب ،خواب مرا سایه شدی *** به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده...
-
فرصتی نمانده ...
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 21:10
فرصتی نمانده ، پاهایم خسته است ، باید رفت ، باید رها شد از حصار تنهایی ، نمیدانم چگونه این چراها در مقابل دیدگانم ریلی به امتداد تمام زندگی ساخته اند ، شبانه آرزوهایم را در ژرف ترین نقطه ی ذهن کابوس زده ام دفن میکنم و با بقچه ی خاکستری خاطراتم راهی شهر رویایی خیال میشوم و از جاده ی پر از ابهام و تردید میگذرم ، گامهای...
-
دنیا پر از حادثه هاست
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 13:19
چرا دنیا پر از حادثه های وارونست عاشق کسی میشی که عاشقی نمی دونه من به دنبال تو و تو به دنبال کسی دیگه هیچ کدوم از ما دو تا به اون یکی راست نمی گه من واسه چشمای نازنین تو یه دیونم من دوست دارم ولی علت شو نمی دونم حالا که می خوای بری بزار نگاهت بکنم چون یه بار دیگه می خوام این دل و ساکت بکنم یه چیزی فقط بزار روز تولدت...
-
زندگی ...
جمعه 15 شهریورماه سال 1387 22:13
زند گی، یک خیابان بی انتهاست. خیابانی که درآن رهگذری، سرگردان است. هر چه بیشتر قدم برمی داری ، بیشتر از آن دور می شوی. سهم من از این خیابان، گردش در کوچه های تلخ خاطراتم است. کاش تمام تلخی ها مانند پر کاهی بایک باد نیست شود.
-
تورابه دادگاه خواهندکشید
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 17:24
تورابه دادگاه خواهندکشید ... شاید به حبس ابد محکوم شوی . جزییات جنایتت مشخص نیست اما اثر انگشتت رابرروی قلبی شکسته یافته اند
-
اگر کنارم نباشی ...
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 16:04
اگر روزی برسد که تو دیگر در کنارم نباشی بدان که دیگر نوری در چشمانم باقی نخواهد ماند و به زمین خواهم خورد و اگر تو ان زمان تکیه گاهم باشی غم سنگین تنهایی و بی کسی که خواب را از چشمانم ربوده به دست فراموشی خواهم سپرد و در جاده های مه گرفته و خاموش سکوت خواهم شد و صدای امدن گامهایت را خواهم شنید و هر روز در انتظار دیدن...
-
من محکوم شدم به تنهایی...
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 15:58
من محکوم شدم به تنهایی... کوله بارم را به دستم دادی و مرا از جزیره قلبت تبعید کردی به دوردست ها... آنقدر دور که هوای برگشتن به سرم نزند... تو برای مجازات کسی که نمی دانست مرتکب کدامین گناه بود که مجازاتی این چنین سنگین برایش رقم زد نیازی نبود وامدار این همه فاصله شوی... شایداین من بودم که نمی دانستم درآستان قصر...
-
دلتنگی ...
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 15:54
با خود می گفتم هر گاه که برایت دلتنگ شوم، تکیه می کنم به ستون خاطراتت اما دریغ که این خاطرات، خود، بی تکیه گاهند. با خود می گفتم هرگاه که برایت دلتنگ شوم، دست به دامان شعر هایی می شوم که برایت باریده ام اما دریغ که این شعرها برای چشمانت دلتنگ تر از منند. اینک با خود می گویم بعد از این تمام دلتنگیها را خواهم شمرد...