-
فرصتی نمانده
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 15:44
فرصتی نمانده ، پاهایم خسته است ، باید رفت ، باید رها شد از حصار تنهایی ، نمیدانم چگونه این چراها در مقابل دیدگانم ریلی به امتداد تمام زندگی ساخته اند ، شبانه آرزوهایم را در ژرف ترین نقطه ی ذهن کابوس زده ام دفن میکنم و با بقچه ی خاکستری خاطراتم راهی شهر رویایی خیال میشوم و از جاده ی پر از ابهام و تردید میگذرم ، گامهای...
-
کاش می شد غصه را زنجیر کرد
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 16:24
کاش می شد غصه را زنجیر کرد ذره های عشق را تکثیر کرد کاش می شد زخم را مرحم شویم یار و غمخوار و انیس هم شویم کاش می شد بر خلاف سرنوشت قسمت و تقدیر را از سر نوشت کاش می شد چشم و دل را باز کرد نغمه ها ی دوستی را ساز کرد کاش می شد عشق را آغاز کرد بی خیال از هر غمی پرواز کرد
-
با من از رفتن نگو
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 16:04
با من امشب چیزی از رفتن نگو نه , نگو , از این سفر با من نگو من به پایان میرسم از کوچ تو با من از آغاز این مردن نگو * * * کاش می شد لحظه ها را پس گرفت کاش می شد از تو بود و تا تو بود کاش می شد در تو گم شد از همه کاش می شد تا همیشه با تو بود * * * کاش فردا را کسی پنهان کند لحظه را در لحظه سرگردان کند کاش ساعت را بمیراند...
-
تنهایم نزار
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 15:50
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم...... تنهائی را دوست دارم چون بی وفا نیست تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس اشکهایم را نمیبیند اما از روزی که تو رادیدیم...
-
سکوت
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 15:43
سکوت نه از بی صداییست. نفس هست و حرف هم. ناگفته ها و گفته شده ها. شنیده ها و نشنیده ها. سکوت از نبودن بغض نیست. از بی دردی نیست. سکوت از عادت نیست. از روزمرگی و فراموش شدگی. از خواب و رخوت و بی حوصلگی. از دلتنگی. سکوت از فریادهای در گلو مانده است و نعره هایی که هیچ وقت شنیده نشد. همه چیز هست و گوشی نیست برای شنیدن. جز...
-
حقیقت
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 13:34
هرگاه احساس کردی که گناه کسی انقدر بزرگ است که نمی توانی او را ببخشی بدان که اشکال در کوچکی قلب توست نه در بزرگی گناه او ......
-
تا ابد در دل من می مانی
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 13:32
تو مرا می فهمی من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی دوستت دارم
-
بیا و تنهایی را برای من باقی مگذار
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 17:27
دستان من همیشه تشنه مهربانی تو اند. بیا و تنهایی را برای من باقی مگذار لحظات بی تو چه سخت و تاریک می گذرند امیدی برایم هست که نمی روی موجی زیبا ازدرون دلت چشمانم را تسلی می دهد که تو برای همیشه خواهی ماند. من تنها تورا می خواهم و مهربانی تو را حس می کنم همانند کوه باش و نه پرنده ای مهاجر
-
به که گویم...
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 16:25
به که گویم غم این قصه ی ویرانی خویش غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش گله از هیچ ندارم نکنم شکوه ازو که شدم بنده ی پا بسته و سودایی خویش به کدامین گنه این گونه مجازات شدم همه دم بنالم و سوزم زپشیمانی خویش من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب غزل چشم تو و قصه ی نادانی خویش...
-
جلسه امتحان عشق
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 16:12
-
فقط تو را می خواهم
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 16:10
عکست در دستم ، عشقت در قلبم و نگاهت در چشمانم می درخشد . من چون گیاه خشک و نوپایی هستم که با تابش خورشید عشق تو جان می گیرم و سبز می شوم . من با تو هستی مییابم با تو زنده می شوم و زندگی می کنم . با تو همه چیز دارم و بی تو هیچ ندارم . تو بگو در این نفس های محبت و عشق ، چگونه می توانم دل از تو بر کنم ؟ چگونه می توانم...
-
خلوتم را نشکن
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 11:42
خلوتم را نشکن شاید این خلوت من کوچ کند به شب پروانه به صدای نفس شهنامه به طلوع اخرین افسانه و غروبی که در ان نقش دیوانگی یک عاشق بر سر دیواری پیدا شد. خلوتم را نشکن خلوتم بس دور است ز هوای دل معشوق سهند خلوتم راه درازی ست میان من و تو خلوتم مروارید است به دست صیاد خلوتم تیر وکمانی ست به دست سحر خلوتم راه رسیدن به...
-
حالا که رفته ای
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 11:32
حالا که رفته ای هیچ راهی مرا به جایی نمی برد در حافظه ام می چرخم همه کلید ها را گم کرده ام حالا که رفته ای شعری می نویسم برای گل های مریم شعری می نویسم برای مرگ شعری می نویسم برای دیداری که اتفاق نمی افتد...
-
دلم گرفته
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 18:20
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد...... کاش در قاموص غصه ها معنای سنگین لبخند گم نمی شد.... کاش قلب هامان آنقدر خالص بود که دعاها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد..... کاش واژه صداقت آنقدر با لب ها صمیمی بود که دیگر برای بیان کردنش نیازی به شهامت نبود....... و کاش مرگ معنی...
-
دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 18:13
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون...
-
خلوت تنهایی
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 18:05
دیگر به خلوت لحظههایم عاشقانه قدم نمیگذاری دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمیبینمت سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرنده ام؟ من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید .... دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است و دستهایم بیش از هر زمان دیگر...
-
وقتی کنارمی...
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 17:53
دستهایم را که میگیری... حجم نوازش لبریز میشود! گویی تمام رزهای زرد باغها با دستهای بی دریغ تو برای من چیده میشوند و قلب من پرنده ای می شود به پاکی بیکران نگاهت پر می کشد... و در آن وسعت بی انتها در خاکستری اندوه ابرها گم میشود دستهایم را که میگیری... نگاهم این قاصدک های بی تاب هزاران شور در آبی فضا رها میشوند و بغض...
-
به او بگویید دوستش دارم
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 17:45
به او بگویید دوستش دارم، به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من در آن غرق شده، به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد ... به او بگویید دوستش دارم، به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم ، به او که عمق نگاهش را میفهمم، به...
-
خانه نشین خیال
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 17:33
می خواهم تا آخر عمر خانه نشین خیال تو باشم. به یاده رفتنت مثل ابرها بغض کنم به نامه های ننوشته ات پاسخ بدهم و از پشت پنجره به آرزوهایت سلام کنم.می خواهم تا انتهای این جاده همچنان بی قرار تو باشم و تمام لحظه ها را به عشق دیدن تو طی کنم.می خواهم با تو از حادثه عبور کنم. کسی را نداشتم تا با او از رازهای کوچک بگویم.از...