با خود می گفتم هر گاه که برایت دلتنگ شوم، تکیه می کنم به ستون خاطراتت اما دریغ که این خاطرات، خود، بی تکیه گاهند.
با خود می گفتم هرگاه که برایت دلتنگ شوم، دست به دامان شعر هایی می شوم که برایت باریده ام اما دریغ که این شعرها برای چشمانت دلتنگ تر از منند.
اینک با خود می گویم بعد از این تمام دلتنگیها را خواهم شمرد نگاهشان خواهم داشت زلفهایشان را شانه خواهم زد تا شاید روزی به من بگویند که اگر بعد از این به خاطر چشمانت آمدند با آنها چه کنم؟