به که گویم...

به که گویم غم این قصه ی ویرانی خویش

غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش

گله از هیچ ندارم نکنم شکوه ازو

که شدم بنده ی پا بسته و سودایی خویش

به کدامین گنه این گونه مجازات شدم

همه دم بنالم و سوزم زپشیمانی خویش

من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب

غزل چشم تو و قصه ی نادانی خویش... 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
الهه عشق دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:37 ب.ظ http://sima18.blogfa.com

سلام دوست عزیز خسته نباشی
زیبا بود
یه سری بهم بزن
یا حق

سوسن دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:59 ب.ظ http://www.7shahre-eshg.blogfa.com


تویی که در تو توانایی نواختن است.
که در تو قدرت ما را دوباره ساختن است.

سوسن دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:27 ب.ظ http://www.7shahre-eshg.blogfa.com

دیگر تبار تیره ی انسان برای زیست
محتاج قصه های دروغین خویش نیست.
ما ذهن پاک کودک معصوم را
با قصه های جن وپری
و قصر های نور
آلوده می کنیم.
آیا هنوز هم
دلبسته ی کالسکه ی زرینی؟
آیا هنوز هم ،
در خواب ناز ،‌ قصر های طلایی را
می بینی؟

سوسن دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:28 ب.ظ http://www.7shahre-eshg.blogfa.com


با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن...

سوسن دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:28 ب.ظ http://www.7shahre-eshg.blogfa.com

اندیشه می کنم
نه به شب ها
که روز هم.
باور نمی کنند
باور نمی کنی تو
که حتی
هنوز هم...

سوسن دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:29 ب.ظ http://www.7shahre-eshg.blogfa.com

کاشکی همچو حبابی بر آب ،
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود.

سوسن دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:30 ب.ظ http://www.7shahre-eshg.blogfa.com


شوق باز آمدن سوی توام هست ،
اما...
تلخی سرد کدورت در تو،
پای پوینده ی راهم بسته...


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد