عکست در دستم ، عشقت در قلبم
و نگاهت در چشمانم می درخشد .
من چون گیاه خشک و نوپایی هستم
که با تابش خورشید عشق تو
جان می گیرم و سبز می شوم .
من با تو هستی مییابم
با تو زنده می شوم و زندگی می کنم .
با تو همه چیز دارم و بی تو هیچ ندارم .
تو بگو در این نفس های محبت و عشق ،
چگونه می توانم دل از تو بر کنم ؟
چگونه می توانم این فاصله را بردارم .
بگو از کدام دریا و کدام صحرا
باید بگذرم تا به تو برسم .
کدام رنگ از رنگین کمان زندگی را می خواهی
تاپیشکش چشمان مهربانت کنم .
کدام ستاره را می خواهی
تا فانوس راهت باشد در شبهای دلتنگی .
بگو چه کنم تا برای همیشه با تو باشم .
تا ابد تا اخر زمان...
قصه نغز تو از غصه تهی است
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم